از خاطرات بچه مثبت......
سال سوم دبیرسـتا ن برای امتحانات نوبت دوم درس ریا ضیات جدید با یکی از دوستان قرار گذا شتیم که با هم درس بخونیم از صبح شروع کردیم به اصطلاح درس خوند ن اما دو ساعت نشده بود که من به(دوستم) عـرفــان(علیه آلاف تحیه و ثنا) گفتم بریم بیرون یه گشتی بزنیم و زود بر گردیم سرتونو درد نیارم گشت کوچیک ما بنا به عوامل عدیده چندین ساعت طول کشید وقتی اومدیم خونه عرفان هوس فیلم آمـریکایی دیدنش گرفت من هم که هیچ وقت تو رفـــاقــت کم نمی ذاشتم پا به پاش نشستم ساعت هفت شب شد.من بودم وعرفان و صد واندی صفحه پر از قضیه و مساله ناخوانده خلاصه به چه کنم چه کنم افتاده بودیم که عـرفان گفت من خونه آقای سپهری(دبیر ریاضیات جدید)وبلدم میریم ازش خواهش میکنیم یه چند ساعتی با ما خصوصی کارکنه . سوار مــوتور عـر فان شدیم به مقصد خونه آقای سپهری به هر بد بختی بود خونه رو پیدا کردیم قلب مون مثـــه موتور تراکتور داشت صدا میداد که عرفان زنگ و فشارداد بعد از یکی دو دقیقه آقای سپهری با لباسای پـــراز رنگ و یه قـلموی بزرگ نقاشــی(ساختمان) در دست دررا باز کرد تا چشمش به ما افتاد در حا لی که ســعـی میکرد قلمو رو پشـتـش پنهان کنه گفت شما دوتا عتیـقه اینجا هم دست از سر من بر نمی دارید .
موضوع تدریس خصوصی وبهش گفتیم اما اون زیر بار نرفت و گفت: من خسـته ام الان هم کار دارم من گفتم پس لا اقل آقا اجازه بدید سعادت اینو داشته باشیم که به شما کمک کنیم آقای سپهری گفت خوب حالا کـه دنبال سعادتی این کیسه ها رو از تو حیاط خونه بذار تو صندوق عقب ماشین ما هم به سرعت بــــــرق اینکارو براش انجام دادیم وقتی کارمون تموم شد رو به ما کرد و گفت عزت زیاد تدریس خصوصی بی خصوصــــی!
و بعد سوار ماشین شدو حرکت کرد من به عر فان گفتم موتورو روشن کن تا بریم دنبالش سرتونو درد نیـــارم نیم ساعت تمام با موتور دنبالش رفتیم والتماس کردیم یک مرتبه آقای سپهری به شدت ترمز گرفت وکـــــنـارخیابون ایستاد من با خودم گفتم یا حضرت عباس گاومون زایید.
از ماشین پیاده شد و در کیف سامسونتش و باز کرد ازداخل یک جعبه که پرازبرگه بود دو تا برگه در آورد قسمت بالای برگه ها رو که مربوط به نام و نام خانوادگی بود تا زد و پاره کرد(ما داشتیم از تعجب شاخ در میاوردیم)بعد رو به ما کرد و گفت: این سوالهاییه که فردا تو امتحان میاد تا من و دق مرگ نکردید بگیرید و شرتون وکـم کنید اما اگه بفهمم این سوال ها را به کس دیگه دادید وای به حالتون.
ما برگه ها رو گرفتیم وبا کلی تشکر از آقای سپهـری خدا حافظی کــردیم توراه برگشت به عرفان این تکیه کلامم رو گفتــــــــم که"طوطی دلمان به طلب پسته آمد و بر شکر افتاد" عرفان هم بدون اینکه بفهمه من چی گفتم طبق عادتی که داره یه خنده مسخره کرد ، فردای اون روز هم من و عـرفان یکی از گلابی ترین امتحانهای عمرمون و دادیم و تو دلمون قش قش بـــــه بچه های دیگه خندیدیم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام دوستان من خل وضع هستم رفیق بجه مثبت بر خود لازم دونستم نتایج اخلاقی حاصل از این خاطره رو به اطلاع عموم ملت کسخل پرور ایران برسونم
۱- سریش بودن و کنه شدن بعضی وقتا نتیجه بخشه و میتونه موثرباشه اما ما تحت آدم پاره میشه تا بفهمه کجا باید کنه باشه کجا نباید باشه
۲-هیچ وقت به معلم خودتون اعتماد نکنید حالا این یه بارو این رفیق ما از خطر جست
۳-ازدیدن فیلم آمریکایی بپرهیزیدچون در آن زن بی ناموس هست
۴-امان از رفیق بد شاعر میگه دشمن دانا بلندت میکند گهی لپ لپ خورد گه دانه دانه
اوچیکه همه دوستان هستیم منتها به نوبت رفقایی هم که لینک دادن تلفن بزنند به اینترنت من تا ما هم متقابلا جبران کنیم
سلام دوست عزیز وبلاگ زیبایی داری موفق باشی به کلبه ما هم سری بزن
سلام داداشم..ممنون از لوگو با اجازه منم لوگو شما رو گذاشتم..بدرود
سلام . بابا ایول . خدا بده شانس . اونم چی؟؟ ریــــاضــــی .. . دمه این آقای سپهری گرم . . .
سلام اشگول جونم. قولبونت برم داداش.بابا دمت گرم.چه امتحانی دادی.مفتی مفتی درس پاس کردی؟حرام است به خدا. حرام اندر حرام.منم آپ کردم.بيا حالی ببر.قولبونت
سلام داداشم..خاطره زیبایی بود...راستی قالبت خیلی خوشکله...هاهاهاهاه...موفق باشی..اپدیت کردم
ببخشید اسم اون فیلم آمریکاییه می شه بگی چی بود؟...قربانت تاها
سلام تبریک می گم که چنین حافظه خوبی داری
بزودی بهت لینک می دم
سلام خوفی...عجب مخی ذاری تو...گوگول
سلانم خیلی با حال بود ... چه معلمی سریش شدن گاهی اوقات خیلی خوبه هااااااااااااااا
سلام علیکم.از اینکه با سوتی کده حالیدی ممنانیم.تعریف الکی هم بلد نیستیم بکنیم ولی ندیده قالب بلاگت توپس انگیزه حالا بخونیم ببینیم چی به چیه
التماس دعا
برادر سوتی
بدرود
سلام دوست عزیز : برات آرزوی موفقییت می کنم .
به من هم سر بزنید خوشحال میشم .
سلام اشگولی.چطوری؟ پس چرا آپ نميکنی.تنبل.
ميگم يه سر بيا بلاگ من ببين موزيکش پخش ميشه يا نه و بگو چقدر طول ميکشه که پخش بشه.ممنونتم داداش.قولبونت
آقا خیلی با حال بود . ولی دلم خیلی می سوزه ( همراه با جای دیگم ) چون من تو خوابم از این استادها گیرم نیومد :((
سلام : اگه مایل بودی به هم بلینکیم خبرم کن. ممنون میشم.
سلام اوشکول
منم چند بار شب امتحان درس نخوندم اون درس را افتادم!!
خدا شانس بده والا...
دوست عزیز سلام
خوبید؟
ممنونم سر زدید به من...
ایشالا موفق باشید...
راستی من لوگوی شما را میذارم در بلاگم...
پاینده باشید...
سلام رفیق...
بابا تو هم هر روز ما رو یه جور صدا کن....
ما باز هم دوست داریم...
چند روز وقت بده تا هم لوگو ی خودم رو درست کنم هم یه لینک خوشکل بهت بدم...
bye
سلام...خوبی ؟...موفق باشی..
قربانت
سلام
خوبید؟
ممنونم از لطفتون...
پیروز و پاینده باشید...
سلام.ممنون که راهنمایی کردی.بیشرفا ۵۰ نفری گیر میدن .تو شهر غریب نمیشه داد و بیداد کرد.حالا از محله خودشون بیان بیرون مثل موش میشنموفق باشی
سلام سلام :) خدا شانس بده :) چه استاده باحالی :) راستی ممنون بخاطره تعریفت از بلاگم :) بلاگه تو هم جالبه.مخصوصا تجربیاتت راجع به دختر بازی! :)) شاد باشی.فعلن :)
سلام! نتیجه اخلاقی اینکه گلابی میوه خوبی است تازه لینط آوره! در شمن نویسه اگه ننویسه که دیگه نویسه نیست!
عجب وبلاگ با حالی داری.
حتما لینکتو می ذارم تو وبلاگم
خاطرهء جالبی بود... ولی میدونم که واسه همیشه از روی بچههای کلاستون شرمندهای...
:))))))))))) EY SHEYTOOOOOOOOOOOOON
سلام . قشنگ بود . والا ما تا زمانی که درس خوندیم ازین شانسا نداشتیم . راستی ممنون به وبلاگم سرزدی نگفتی از کجا منو پیدا کردی
اینم حال ما ولی چی بگمش باشه برای دفعه بعد.....
سلام.کاش از این خاطره ها یک بار هم واسه ما اتفاق بیفته.
سلام . خیلی ممنونم که به من سرزدی .. در مورد این خاطره ت هم بگم که آقا من واقعا درکت می کنم چون برای من هم همین خاطره ها پیش اومده .... خیلی حال میده
فقط خواستم یه حالی بهت بدم